نفس مامان بابا

کاوش گر شیطون

1389/11/4 14:09
نویسنده : مامان
248 بازدید
اشتراک گذاری

صدرای عزیزم

   روز به روز که می گذره تو شیطون تر می شی. به خاطر این شیطنت هات مجبور شدیم تلویزیون و ویدئو و ضبط و پخش را بفروشیم و یه ال سی به دیوار بزنیم . میز تلویزیون هم یه میز قدیمی از مامان بزرگ امانت گرفتیم که کمدش قفل داره. ولی ولی تو مدام پای این میزی و یا داری محتویات کشو رو خالی می کنی و کشو رو بازو بسته می کنی یا شیشه میز رو باز و بسته و عروسک ها و سی دی های تو میز رو می ریزی بیرون بعد همه رو به زور می چپونی تو میز و اگه یه وقت نتونی و شیشه بسته نشه با جیغ و داد و فریاد منو به کمک می طلبی. دیروز عصر خواستم ریسیور رو روشن کنم هر چی دنبال کنترلش گشتم پیدا نکردم . دیگه داشت اعصابم خورد می شد. همه جا رو گشتم . یهو صحنه ای از جلو چشمام رد شد و فکری جرقه زد. تو رو وقتی با سختی دستت رو پشت بلندگوی تلویزیون که توی میز بود دیدم حدس زدم چیزهایی رو اونجا گذاشته باشی . سریع رفتم و دیدم بله . چند تا سی دی و کنترل کذایی پشت عروسک ها و بلندگو بودن. شنبه صبح هم که بابا دنبال برسش می گشت بعد از اینکه سر صبح زیر همه مبلها رو دیدیم یهو یادم افتاد تو زیاد سر جاکفشی نشسته بودی و به بابا گفتم تو جاکفشی رو نگاه کن بابا هم در کمال ناباوری و با شک و از روی ناچاری که دیرش شده بود رفت و برای آخرین جا در جاکفشی رو باز کرد و دید بله برس پیدا شد.

 گلم تو تازگی ها راحتتر می تونی وسایل رو تو دستای کوچولوت بگیری و ماشین کوچیک ها رو با مهارت و ذوق زیاد عقب و جلو می بری. برق چشات موقع ماشین بازی هیچ وقت از صفحه ذهنم پاک نیمی شه.

پسندها (1)

نظرات (1)

سمیه
8 اردیبهشت 90 8:47
سلام خوشا به حال صدرا کوچولو که مامانی مثل شما داره