بابا می گه صدرا زبل شده !
عسل مامان جمعه هشتم بهمن چهارده ماهت تمام شد و رفتی تو پانزده ماه. راستی چقدر شیطون شدی. از میز تلویزیون و صندلی و مبل و روروکو تخت پارکت بالا می ری. یه وقتا هم می ری زیر مبل ها و زیر رومبلی ها الی موشه بازی می کنی. پنج شنبه بابا گفت این صندلی روروک رو که برداشتی تا واکر بشه بیار بذار تا بشینه توش و بازی کنه آخه تو مدتها سرپا و آویزون از روروک با اسباب بازیهاش بازی می کردی و من با اینکه مخالف بودم و می گفتم تو توی صندلیش دیگه نمی شینی باز رفتم و از اتاقت صندلیش رو آورده و وصل کردم. جا انداختن صندلی همانا و بالارفتن و جا گذاری سخت پاهات توی صندلیت همانا. با کمک بابا دو سه دفعه ای از روروک بالا رفتی و توی صندلی نشستی. پنج شنبه شب بود که من و بابا داشتیم با هم حرف می زدیم و من تو رو تازه از روی مبل گذاشته بودم زمین و پشتم به تو بود که یه لحظه دلم شور افتاد چی کار می کنی همونطور که نشسته بودم برگشتم پشتم رو نگاه کردم و یهو خشکم زد. تو توی روروکت داشتی بازی می کردی. یه داد زدم محمدعلی و بابا وقتی تو رو دید گفت بلای من زبل شدی ها و تو انگار همه این حرفا رو می فهمیدی یه خنده شیطنت آمیز کردی و به بازی ادامه دادی.
گل من وقتی انگشتت رو رو به چیزی می گیری و ماما می کنی دلم واست ضعف میره . وای که چقدر بامزه راه می ری. وقتی سینه خیز رفتنت رو تو ذهنم مرور می کنم باورم نمی شه این همون امیرصدرای منه.